معنی گال هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
گال هکاردن
جوانه زدن، شکوفا شدن، شکفتن
ادامه...
جوانه زدن، شکوفا شدن، شکفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گزک هکاردن
پاییدن و نگریستن، وارسی کردن با شتاب
ادامه...
پاییدن و نگریستن، وارسی کردن با شتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
ول هکاردن
ول هکاردن
ادامه...
ول هکاردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گز هکاردن
اندازه گیری پارچه یا هر طول دیگر
ادامه...
اندازه گیری پارچه یا هر طول دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
گت هکاردن
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
ادامه...
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
کل هکاردن
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
ادامه...
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چال کاردن
مرده را دفن کردن، چیزی را در زمین پنهان کردن
ادامه...
مرده را دفن کردن، چیزی را در زمین پنهان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل هکاردن
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
ادامه...
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
وشل هکاردن
لوس کردن
ادامه...
لوس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هالی هکاردن
فهماندن، آگاه کردن
ادامه...
فهماندن، آگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نئل هکاردن
کژ کردن، خم کردن به سویی، مایل کردن
ادامه...
کژ کردن، خم کردن به سویی، مایل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
نالش هکاردن
ناله کردن، شکوه و شکایت کردن
ادامه...
ناله کردن، شکوه و شکایت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لاپ هکاردن
بریدن، دو نیم کردن
ادامه...
بریدن، دو نیم کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لالا هکاردن
لالایی خواندن، خوابیدن
ادامه...
لالایی خواندن، خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گمن هکاردن
گمان کردن
ادامه...
گمان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گلی هکاردن
گله کردن
ادامه...
گله کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گسه هکاردن
بافتن گیسو
ادامه...
بافتن گیسو
فرهنگ گویش مازندرانی
خال هکاردن
بریدن شاخ و برگ درختان برای خوراک دام، برگ کردن شاخه های
ادامه...
بریدن شاخ و برگ درختان برای خوراک دام، برگ کردن شاخه های
فرهنگ گویش مازندرانی
گاذر هکاردن
عبور کردن، گذشتن
ادامه...
عبور کردن، گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کول هکاردن
تنومند شدن درشت اندام شدن
ادامه...
تنومند شدن درشت اندام شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گجه هکاردن
جدا کردن نخ از پارچه یا هرچیز بافته شده
ادامه...
جدا کردن نخ از پارچه یا هرچیز بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کالش هکاردن
سرفه کردن
ادامه...
سرفه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کالی هکاردن
بریدن، دو نیم کردن، صدمه زدن
ادامه...
بریدن، دو نیم کردن، صدمه زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
قاچ هکاردن
ظاهر شدن متوالی در جلوی دیگران، قاچ زدن
ادامه...
ظاهر شدن متوالی در جلوی دیگران، قاچ زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
غافل هکاردن
حمله کردن با استفاده از غفلت حریف، غفلت کردن
ادامه...
حمله کردن با استفاده از غفلت حریف، غفلت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شاد هکاردن
افشاندن پشم و نخ
ادامه...
افشاندن پشم و نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
دمل هکاردن
کوله باری را به دو بند ترکه ای بستن
ادامه...
کوله باری را به دو بند ترکه ای بستن
فرهنگ گویش مازندرانی
حالی هکاردن
متوجه کردن، فهماندن
ادامه...
متوجه کردن، فهماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
حلال هکاردن
حلال کردن، ذبح شرعی کردن، بخشیدن
ادامه...
حلال کردن، ذبح شرعی کردن، بخشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گال کاردن
گل کردن، شکوفا شدن
ادامه...
گل کردن، شکوفا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نال هکاردن
نعل کردن ستور
ادامه...
نعل کردن ستور
فرهنگ گویش مازندرانی
گاله هکاردن
گلوله کردن، لفظی که در مقام تعرض به نوع غذا خوردن کسی گویند
ادامه...
گلوله کردن، لفظی که در مقام تعرض به نوع غذا خوردن کسی گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
چنگ و چنگال هکاردن
چنگ زدن، دعوا کردن، مشت و مال دادن
ادامه...
چنگ زدن، دعوا کردن، مشت و مال دادن
فرهنگ گویش مازندرانی